سلام..
من داستان ننوشتم و کم پیش میاد بخونم... سوالم اینه که چرا داستانت خلاصه نداشت؟ نیاز نبود چون داستانه یا دلیلی جدا ار این داره؟
مقدمه عالی عالیی ولی از نظر پایان داستان یه دلنوشته ای از خودت بنویس چون مقدمه اکثر وقتایی به دل خواننده می شینه که از خود نویسنده باشه.. ولی در کل جدای از نکات ویراستاری که توسط جناب ابر رعایت نشده بود جالب بود و خوشمان اومد.
پارت اول:
شروعی که با وجود آروم و کلیشه بودنش به دل می نشست... من گفتم کلیشه ولی فکر نکن مثل باقی مردم از نظرم کلیشه یه چیز مسخرست کلیشه یک سری جاها نیازه... مثلا اوایل، اواسط رمان یا حتی داخل خیلی از دلنوشته ها و همچنین ممکنه داخل هر ایده ای که حتی با وجود تازگی یه کلیشه ای موجود باشه واسه همینه که فلانی رمان خواست اولش با ذوق درخواست یه رمانی که قبلا با فلان مضمون خونده می خواد... مثلا رمان اسطوره خونده فردا دنبال یه رمان مثل اون یا تقریبا تا حدودی شبیه اون می خواد...
خواستم اینجا کلیشه رو بیان بشه که از نظر و تفکری که دارم اصل کلیشه یه همچنین معنایی داره و همیشه بی معنی نیست.
- - نکته ای نبود ولی توصیه م اینه قبل از هر پارت جدید یک دور پارت قبل مرور بشه که هم یه ویرایش جدید و یه موضوع کلی دستت بیاد--
فقططط یه نکته ریز به چشم خورد:
((سرتون با کجاتون بازی می کرد؟!!!! )) این چی بود؟ منظورش چیه؟
نکته ای تو پارت اول نبود و همه چیز به اندازه رعایت شده بود جز یک مجهول که آخر می نویسم.
پارت دوم:
کامل تونستی سیر زمان رو رعایت و یکهو نیومدی سراغ زمان بعدی که هیچکس متوجه نشه که کجاست من خودم تو این امر موفق نبوده همش عجله دارم

| ولی خوشم اومد اونقدر خوب جمع و جور شده اومد سراغ پارت بعدی و عالی بود... کامل فهموندی که چطور از یه پارت به پارت بعد رفتن چجوریه!
خب نکات آخری:
۱) فضا سازی و شخصیت سازی و توصیف چهره با وجود دو پارت خوب بود و از نظرم بیش تر از این توصیف میشد تبدیل به همون کلیشه ای می شد که همه واسشون حائز اهمیتی که رمان یا داستانشون وارد اون حالت نشه.
۲) تا اینجا یه دختری رو شناختم که ناراحت و آرومه درسته؟ پس همینطور باشه که زدی تو هدف و نسبتا خوب نشون دادی... گفتم نشون دادی چون هنوز دوپارته و نمی تونم بگم قطعی بوده...
۳) همون نقطه مجهول بود: من یکم واسم عجیبه که چطور یه معلم می تونه اهانت باشه تو حرفاش؟ خود مدرسه باهاش برخوردی نداره؟
البته بسته به ساله از سال ۴۰ تا ۸۸ این موارد بودا اما سال ۹۰ به بعد باشه زمان رمان یه جوری تا این حد عصبانیت باهاش برخورد میشه و با گفتن بچه ها به معاون تا حدوی موجب اخطار گرفتن یا اخراج می شه...
این تو ذهنم مجهول مونده یه توضیح در این خصوص می خوام...
عالی بود، قلمی دلنشین که به زیبایی کلمات رو کنار هم قرار می داد و باعث شد من لحظه ای به دوران مدرسه رفتن برگردم و هر دو پارت لبخندی روی لبم بشینه.... مخصوصا اونجا که بچه استرس داشتن یاد پرسشای کلاسیم افتادم.
عالی و منتظر پارت های بعد و همچنین یه رمان بلند بالا باهمچین قلم خوبی ازت هستم...^-^