شام اخر
بومی جوانی طی یکی از سفر های خود در خانه دوستش منزل کرده و شب را انجا میخوابد.
میزبان برای پذیرایی از دوستش غذایی با گوشت مرغ وحشی تهیه میکند.
هنگام صرف غذا مرد بومی سوال میکند: ایا این غذا از گوشت مرغ وحشی است؟ میزبان جواب میگوید:نه
مرد بومی پس از صرف غذا خداحافظی کرده و به سفر خود ادامه میدهد.
پس از گذشت چندین سال مجددا گذر مرد بومی به منزل دوستش می افتد.
میزبان از وی سوال میکند ایا خوراک مرغ وحشی را دوست دارد؟ مرد بومی میگوید این غذا از طرف جادوگر قبیله برای او منع شده
میزبان میگوید: غذایی که چندین سال قبل در اینجا صرف کردی مرغ وحشی بود.
ترس بر تمام وجود مرد بومی مستولی شده و شروع به لرزش میکند و در نهایت پس از بیست و چهار ساعت میمیرد!!
بزرگترین خطری که کیفیت زندگی مارا نابود میکند، افکار و باور های مخرب است. (انتونی رابینز)
بومی جوانی طی یکی از سفر های خود در خانه دوستش منزل کرده و شب را انجا میخوابد.
میزبان برای پذیرایی از دوستش غذایی با گوشت مرغ وحشی تهیه میکند.
هنگام صرف غذا مرد بومی سوال میکند: ایا این غذا از گوشت مرغ وحشی است؟ میزبان جواب میگوید:نه
مرد بومی پس از صرف غذا خداحافظی کرده و به سفر خود ادامه میدهد.
پس از گذشت چندین سال مجددا گذر مرد بومی به منزل دوستش می افتد.
میزبان از وی سوال میکند ایا خوراک مرغ وحشی را دوست دارد؟ مرد بومی میگوید این غذا از طرف جادوگر قبیله برای او منع شده
میزبان میگوید: غذایی که چندین سال قبل در اینجا صرف کردی مرغ وحشی بود.
ترس بر تمام وجود مرد بومی مستولی شده و شروع به لرزش میکند و در نهایت پس از بیست و چهار ساعت میمیرد!!
بزرگترین خطری که کیفیت زندگی مارا نابود میکند، افکار و باور های مخرب است. (انتونی رابینز)
نام موضوع : داستان قدرت ایمان و باور
|
دسته : تالار داستان متفرقه